یا رحمن
خب چیه! میشه که مهر هم بیاد و بره اما یه خانوم ناظم با یه دنیا حرف که تو دلشه ؛ حوصله اش نشه که بیاد و بنویسه..
سلام. باز بدون مقدمه پریدم وسط و حرفم رو از وسط زدم.. بله . فکر کنم که چهل روزی باشه که من نبودم و خب عین چهل روز رو که برخورد به بازگشایی مدارس؛ ما دردسر و بدو بدو داشتیم اما خداوکیلی ننوشتنم هیچ ربط نداره به میزان زیادی کارم . قبلا هم با این مشکل روبرو شده بودم... این مشکل که حس میکنم همه چیز رو نمیتونم بنویسم و خب وقتی این حس بهم دست میده ؛ نمیتونم دیگه بیام و با صداقت قبل بنویسم.
مثلا دو سه پست هست که بهتون قول دادم اون خاطره بد رو بنویسم اما نمیدونم نوشتنش کار درستی ه یا نه ؟ ..... مثلا چقدر دلم میخواد براتون از همکارای محترم تربیتی مون بنویسم و عدم کارایی این عزیزان ؛ که اداره همه کار اینارو در چارچوبی بنام ورق بازی و جواب به بخشنامه قرار داده و یه جورایی عدم کارائی لازم این عزیزان و مفید فایده بودن برای دانش آموزان ... دلم میخواد برای شما از کلاس های این بزرگواران بنویسم که به چه شکل اداره میشه ... دلم میخواد براتون از دبیرانی با بیست و چند سال سابقه کار بنویسم که برای چند دقیقه دیر تر رفتن سر کلاس چونه میزنن ....دلم میخواد از همکار معاونی بنویسم که بچه ها رو حتی به خاطر داشتن آینه اذیت میکنه ؛ اونم در عصری که بچه ها به خاطر همچین برخوردهایی و افراط و تفریط های صورت گرفته در منزل و مدرسه؛ به جایی رسیدن که حتی دیگه اولیائشونم جلودارشون نیستن .... دلم میخواد براتون از همکاران مشاورم بنویسم و عدم حضورشون در وقتی که بچه ها بهشون نیاز کامل دارن .... و خیلی چیزهای دیگه...
و در کنار تمام اینها دلم میخواد براتون از همکارانی بنویسم که هر چی صادقانه تر کار میکنن غریب تر هستن .... از تربیتی ئی بنویسم که صادقانه کار میکنه و کسی نمی بینتش .. از مشاوری که شب ساعت یازده هم پیگیر کار بچه هاست از منزل اما اداره توبیخش میکنه .. از دبیری که ...بی خیال .. انگار اینا رو بی خیال شم؛ بهتر از همه چیه ...
*مهر و بازگشائیش رو با تموم تلخی و شیرینی هاش پشت سر گذاشتیم. روز بازگشائی مثل بچه ها انقدر ورجه وورجه کردم و ذوق کردم و بالا و پایین پریدم که آخرش یکی از اعضای انجمن مدرسه که حضور داشت و جزء مهمانها بود بهم گفت: خیلی دلم میخواد ناظم زمان تحصیل شما رو ببینم و بپرسم شما چطور دانش آموزی بودی.... بنده خدا نمیدونست که من که امروز ناظم شدم ؛ دچار نفرین ناظمم شدم که امروز خودمم خانوم ناظمم :......
*روز تولد امام رضا(ع) و ورود رهبر به شهر مقدس قم؛ من حسودترین خانم ناظم دنیا بودم.. اخه خیلی دلم میخواست منم تو یکی از این دو شهر بودم ..
* روز میلاد امام رضا(ع) تو مدرسه یه شیطنتی کردم که خب دعوامم کردن دیگه ... زنگ تفریح برای بچه ها و به خواست خودشون ؛ سی دی یکی از خواننده های جوان و مجاز اما بسیار محبوب بچه ها رو (اسمش رو نوگویم) گذاشتم پشت بلندگو و خب بچه ها تو طبقات .... دیگه دیگه ... خب بچه ها جنبه داشته باشین دیگه ..
*خب دیگه وقتی یه خانوم ناظم بی عقلی میکنه و با خط خودش میزنه به گنده لات محله که از صبح به گوشی یکی از بچه ها اس ام اس رد و بدل کرده؛ اونوخ این میشه دیگه.. این میشه که تهدیدجات میشه و اونوخ مجبور میشه باز گوشیش رو خاموش کنه ... افتاد شقایق ؟
*هم اکنون ؛ مدرسه ......این مطلب رو چند روز قبل نوشتم و ارسال نکردم... الان جونم براتون بگه که از اداره اومدن ؛ رییس روسا اینجا جمعند تا انتخابات شورای دانش آموزی انجام بشه ...
*دعا فراموشش نشه پلیز که شدید محتاج جاتیم ...
یا رب نظر تو بر نگردد.